اندر حکایات ضایع شدگی...
تاريخ : یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:, | 11:11 | نویسنده : Y-AH

عنوان:کرکر خندههههههههههههههههههههههههههههه

موضوع امروز راجع به سوتیه،منظورم همون سوتیای خوشگل  ماه مهریه. سوتی اول مال خودمه:از اون جایی که اول صبحی رفته بودم حال آموزشو بگیرم مغرور وباافتخار مثل یه مهندس خیلی خیلی باکلاس که پیروزازکنسل کلاس تصمیم ب ترک محل گرفته بود،به سمت آسانسور رفتم.از شانس بدم این بار اصلا نذاشت یه دقیقه واسم همین که دکمه رو زدم درش باز شد.باهززار فیس وافاده رفتم تو (ازاون جاییکه آسانسور ماآهنگ نمیپخشه خودم برای خودم میپخشیدم) چشتون روز بد نبینه .توی عمق آهنگ ودر کف صدای خودم ،به ناگاه در باز شد ومنم یه ابرو بالا انداخته یکی پایین ا نگار که خودم  تنها آدم روی زمینم به آدمای پشت در یه نیم نگاه انداختم وپریدم بیرون.محیط ناآشنا بود.دلهره وجودم را گرفت...خیلی ساکت بود ورعب آور.اشک در  چشمانم جمع شد بعد از نگاه به برگه روبروی درآسانسور فهمیدم یه طبقه زودتر پیاده شدم.مسافرین بعداز من متاسفانه برگشتن وفهمیدن که من نباید پیاده میشدم.این موقع بودکه فهمیدم تمام گلوکزهای سوزانده ام ازصبح به هدر رفته وتمامی کلاس وآبرویمان برفت

لطفا سوتی هایی که در این هفته وهفته قبل داشتید رو بگید(تو رو خداتنهام نذارید)گریه



نظرات شما عزیزان:

سحر
ساعت13:13---7 مهر 1392
چیزی یادم نمیاد (یعنی خواستم بگم من اصن سوتی نمیدم)

فقط چند روز پیش تو زیراکسی پزشکی فلشمو جا گذاشتم (چه بی مزه)

دوستمو هم یواشکی بردم سر کلاس...استاد هم داغوووووووون بداخلاق بود...واسه همین تصمیم گرفتم به استاد نگم امروز دوستمم هست.... استاد از روی لیست حضور غیاب کرد...نفس راحت کشیدیم که متوجه نشد یکی اضافیه.....از شانس بد ما استاد مهربون شد و گفت یکی یکی خودتونو معرفی کنید...

(این یکی هم خیلی بی مزه بود میدونم )
مهدیه:آخریش باحال بود:D


سحر
ساعت13:09---7 مهر 1392
یسری و مهدیه کلی خندیدمممم

ممنون که موجبات خنده و شادی منو فراهم کردید

دارم فکر میکنم خودم چه سوتی ای دادم
مهدیه:پس خداروشکر لحظه سقوطم اونجا نبودی:D


YO3RA
ساعت11:52---7 مهر 1392
اقا جای همه دوستان خالی کلی خندیدیم نمیدونی همه ماهیچههام دردگرفتن ازخنده
مهدیه:نامرد:((


مهدیه
ساعت11:42---7 مهر 1392
خفن ترین سوتی مال منه !!!!!!!
امروز اول صبح توی شلوغی دانشکده بقول تو با کلی فیس و افاده از پله ها پایین میومدم که یهو نفهمیدم چی شد،فقط دیدم بین زمین و هوا معلقم
هفت هشتا پله رو ب طرز خجالت آوری با کله نزول کردم پایین،و از اون بدتر دوستان عزیزم ب جای کمک کردن به من هرهر زدن زیر خنده و منم خندم گرفت دیگه از شدت خنده نمی تونستم از جام بلند شم.
خلاصه اول ترمی سوژه خنده شدم رفت


مهندس سم
ساعت20:50---6 مهر 1392
نگید تو رو خدا این چیه مشکل از طرف من نیس نمیدونم چرا اینجوری شده؟!!!!!!!!!!!

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • شهر کرد
  • سیب سفید